ساخت کلیپ تبلیغاتی

ساخت کلیپ تبلیغاتی

ساخت کلیپ تبلیغاتی

ساخت کلیپ تبلیغاتی

احسان عاشق پرواز

احسان عاشق پرواز و آزادی است؛ از زبان خودش بشنویم:
همیشه دوست دارم، پرواز کنم؛ چه با کایت، چه با جامپینگ و پاراگلایدر و یا هر وسیله ی دیگری؛ زیرا احساس آزادی و سبک بالی جالبی به من دست می دهد؛ دراز کشیدن روی شن های سایه افتاده ی ساحل و آرامش بی مانند آن هم، بهشت من است. تا این که یک روز، با یکی از رفقای قدیمی، ملاقاتی داشتم. خوشی زندگی ام را مرور کردم و برایش توضیح دادم که هر کاری دلم می خواهد را بدون هیچ محدودیتی، انجام می دهم و به تمام معنا، احساس خوشحالی می کنم.
خدای قلدری به نام نفس

عکس

در تمام این مدت، حمید آرام به من زل زده بود و به حرف هایم گوش می داد؛ بعد از بیان جزئیات خوشی هایم، با چشمانی سرد و بدون احساس شگفتی، نگاهم کرد و به آرامی گفت:
- کاش آزاد بودی! چه زنجیرهای محکمی جانت را فشار می دهد!
گیج شده بودم، پرسیدم:
- هنوز علاقه مند به شعر و نثرهای زیبا هستی؟! این هم یکی از همان نثرهای ادبی است؟!
لبخند تلخی زد و گفت:
- این شعر از من نیست. وصف زندان توست. می دانی که خدای خودت را تغییر داده ای؟!
- حمید! بس کن! این چه حرفی است؟!
- احسان جان! دلم برای قلب به زنجیر کشیده ات، می سوزد! فقط به نظرت رسیده که آزادی! تو محصور نفست شدی و از خودت دور! ما آزاد آفریده شده َایم؛ آزاد از همه و وصل به دوست.

وقتی با امام، یعنی جانشین پیامبر معصوممان حرکت می کنیم، چه قدر راه کوتاه است و بی خطر! و آن زمان چه قدر درک این جمله ی خداوند تعالی راحت می شود که اگر از او اطاعت کنید، هدایت می یابید

- حمید! من فرمان احد الناسی را نمی برم؛ حتی رییسم می داند که نمی تواند چیزی را از من بخواهد که مطابق میلم نیست!
- منظور من دقیقاً همین است؛ تو هیچ وقت مانند من، اسیر مردم نبودی؛ من مدام بله قربان گوی همسر، فرزند، همکار و رفیق هستم. چه قدر به خاطر آن ها، به گناه افتاده و به خاطر خواسته های آنان، حرام و حلال را مخلوط کرده ام. اما تو هم اسیری، اسیر نفست. تا به حال شده از چیزی، خوشت بیاید و به خاطر این که خدا، راضی نیست، کنارش بگذاری؟! آیا تا به حال مزه ی نه گفتن، به دلت را چشیده ای؟!

تصویر

بعد از این سوال، تنها سکوت بود که حاکم بود و مرور خاطراتی که در آن، همیشه یک شخص برنده بود؛ خدایی به نام نفسِ همیشه طلبکار من! مرور می کردم ضعفی را که در برابر او داشتم، در حالی که فکر می کردم قوی ام و مغرور! چه قدر سخت است که بفهمی موهای پیشانی ات، به دست کسی است که دوستت ندارد و ظالم است و در دره های تاریک و وحشتناک دنیا، جان مجروحت را می کشد! کاش گرمای دست دوست مهربان و پدر بزرگواری بود که موهایم محتاج نوازش و دستان لرزان و سردم، عطشان گرمای دستان اوست!

عکس های خفن

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.